سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 های مختلف آمده که: حضرت سکینه(س) هنگامی که پیکر بابا را شناخت خود را روی  پیکر مطهر  و قطعه قطعه اش انداخت و چند بار صیحه زد تا از شدت غم واندوه غش کرد!

 هنگامی که به هوش آمد گفت: در عالم غشوه شنیدم پدرم  خطاب به شیعیان می فرمود:

شیعتی ما ان شربتم مائ عذب فاذکرونی

اَو سَمعتم بغریب اَو شهید فَاندبونی

و انا سبط الذی من غیر جرم قتلونی

 وبجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی

کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی

سقوه سهم بغی عوض المائ المعین

یا لرزئ مصاب هدّ ارکان الحجون

ویلهم قد  جرحوا قلب، لرسول الثقلین

فالعنوا هم ماستطعتم شیعتی فی کل حین

 

"ای شیعیان من هرگاه آب خوش گوارا نوشیدید از لب تشنه ی من یاد کنید،و هرگاه

در باره ی غریب و شهیدی سخنی شنیدید بر من( به یاد غربت و شهادت من) گریه کنید

من نبیره ی پیامبری هستم که بدون  گناه مرا کشتند و بعد از کشتن از روی عمد بدنم را پایمال سم ستوران قرار دادند و کوبیدند.

ای کاش در  روز عاشورا بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم از دشمن آب گرفتم، کودکم را بجای آب، با خون تیر ظلم سیراب کردند.

وه! چه فاجعه ی غم انگیز و دردناک که بر اثر آن کوههای بلند مکه به لرزه  درآمد.

وای بر آنها که با این کار خود، قلب مبارک رسول  را جریحه دار کردند ، ای شیعیان من

هرچه توان دارید در هر زمان آنها را لعنت کنید"...   

 

یا حسین

 غم به جراحت می ماند، یک باره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و  در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

حکایت آتشی که می سوزاند، خاکستر می کند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.

مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.

آن که گفت"حَسبُنا کِتابَ الله"، کتاب خدا را نمی شناخت. نمی دانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون می کند. نمی فهمید که با یک بال نه تنها نمی توان پرید که یک بال، وبال گردن می شود و امکان راه رفتن بطئی را هم  ازانسان سلب می کند.

و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست. کاغذ و نوشته ای است بی روح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام سنگ و خاک است و قران بدون امام، خانه ی بی صاحب خانه است.

هر کس به خانه ی بی صاحب خانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه برمی گردد. مگر آان که خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه باشد.

تو د رمرگ رسول، هدم رساله را می دیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را.

و حق با تو بود، آن جا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر می دادی، انگار که همه را پیش چشم داری.

هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گذاشت، همه ی فتنه های آتی از پیش چشم تو گذشتکه تو آن چنان ضجه می زدی و نوای وامحمداه را روانه ی اسمان کردی.

دست های پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دست های فتنه در سقیفه ی بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند. جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره  در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت. دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه ی بنی ساعده متجلی شد.

پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین پیامبر بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد.

پدر مبهوت از عباس پرسید:

عمو معنی این تکبیر چیست؟

عباس گفت:

یعنی آن چه نباید بشود شده است.

آن چه پدر کرد ، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود. کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند.

ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه ی پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آن چنان کوفته شد که ستون های خانه ی پیامبر لرزید.

_ بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم.

 صدا، صدای عمر بود.

تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.

_تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

باز هم فریاد عمر بود:

_ علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه ی پیغمبر بیعت کنند.

_ کدام خلیفه؟امام و خلیفه ی مسلمین که این جا بالای سر پیامبر است.

_مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه خانه را آتش می زنم.

یک نفر به عمر گفت:

اینکه پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه ی رسول الله...

عمر دوباره نعره کشید:

_ این خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم.

بزودی هیزم فراهم شد و آتش از سرو روی خانه بالا رفت. تو هم چنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنی چند از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه ی تو شایسته ی دفاع از حریم پیامبر نبود.

تو حلقه ی میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.

محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره ی تن رسول الله است.

هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:

_ فاطمه پاره ی تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.

وقتی آتش از در خانه ی خدا بالا رفت، عمر، آتش بیارمعرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.

 مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.

عاشورا این جاست! کربلا این جاست!

اگر کسی جرئت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه ی دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرئت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.

من بچه نیستم مادر!

شمشیرهایی که درکربلا به رو ی برادرم  کشیده می شود، ساخته ی کارگاه سقیفه است. نطفه ی اردوگاه ابن سعد در مشیمه ی سقیفه منعقد می شود.

اگر علی این جا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.

حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آبه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه ی او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.

تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه ی پیامبر؟

مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای. ما حداکثر تازیانه می خوریم، اما میخ آهنی بدن هایمان را سوراخ نمی کند.

مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند من میخ های خونین را دیدم.

نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.

ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.

نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.

در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت می رسد.

من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:

مرا بگیر فضه. که محسنم را کشتند.

هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد، مبدأش این جاست.

دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست.

من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله ی تو به آسمان بلند شد.

بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا این قدر بسوزاند.

شاید خدا می خواهد برای کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما این چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکل تر است.

در کربلا دشمن به روشنی خیمه ی کفر علم می کند، اما این ها با پرچم اسلام آمده اند، گفتند از فتنه می هراسیم، کدام فتنه بدتر از این؟ دیگر چه می خواست بشود؟

پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشم های خشمناکش درخشید، خندق وار حمله برد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:

ای پسر صحاک! قسم به خدا، اگر مامور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟

و باز خندق وار از روی او بلندشد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.

اما...اما... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.

به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.

ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.

تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی بروی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری. خود را با همه ی جراحت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.

من نمی گذارم علی را ببرید.

نمی دانم تازیانه بود، غلاف یا دسته ی شمشیر بود، چه بود؟ عمر آن قدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.

انگار نه بر بازو و بر پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟

و پدر هم که خود در بندبود.

تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:

یَا بنَ اِنَّ القَومَ استَضعفونی وَ کادُوا یَقتُلُونَنی.

یعنی همان کلام هارون به برادرش موسی در مقابل یهود بنی اسرائیل. شاید می خواست علاوه بر دردو دل با پیامبر یهود و سامری را تداعی کند.  

و شاید می خواست این حدیث پیامبر را به یاد مردم بیاورد که به او گفته بود:

تو برای من مثل هارون برای موسایی ( که برادرش بود و وزیرش) با این تفاوت که نبوت به من ختم می شود ( و وصایت با تو آغاز می شود).

عمر به پدر گفت:

علی بیعت کن.

پدر گفت:

اگر نکنم چه می شود؟

عمر گفت:

گردنت را می زنم.

پدر گردنش را برافراشت و گفت:

در این صورت بنده ی خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

عمر گفت:

بنده ی خدا آری اما برادر پیامبر نه.

پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:

یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه ی برادری جاری کرد؟

عمر گفت و ابوبکر هم:

انکار می کنیم، بیعت کن.

 پدر گفت:

بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آن جا این بودکه شما از انصار به پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلافت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است، هیچ کس به  پیامبر نزدیک تر از من نبوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.

هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند.

اما عمر گفت:

رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.

پدررو به عمر کرد و گفت:

گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بنوش تا سهم شیر خودت راببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.

تو وقتی به هوش آمدی ازفضه پرسیدی:

علی کجاست؟

فضه گفت که او را به مسجد بردند.

من نمی دانم تو با کدام توان  به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمن دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:

ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم بر نداری، سرم را برهنه می کنم گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه ی صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدر تر.

همه وحشت کردند.  وای اگر تو نفرین می کردی. پدر به سلمان گفت:

برو و دختر رسول االه را دریاب. اگر او نفرین کند...

سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:

ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید . خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد...

و تو فریاد زدی:

علی را، خایفه ی به حق پیامبر را دارند می کشند...

اگرچه موقت دست از سر علی رداشتند و رهایش کردند.  و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی روح و جسمت غرق جراحت بود.

تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر و علی از تو مظلوم تر .

هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی.

تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی.

قبول کن که غم عاشورا هر چه باشد، به این سنگینی نیست. پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.

و پدر را ازاین پس هزار عاشوراست.  

                                                                                خلاصه ای از کتاب کشتی پهلو گرفته

یا رب الحسین

بحق الحسین

اشف صدر الحسین

بظهور الحجة

َاللّهُمَّ اَلعن َاوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ  آلِ مُحَمَّدٍ و آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ  َاللّهُمَّ العَنِ العِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الحُسَینَ و شایَعَت و بایَعَت و تابَعَت عَلی قَتلِهِ َاللّهُمَّ العَنهُم جَمیعًا.

التماس دعا


نوشته شده در  شنبه 88/4/27ساعت  6:53 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معنای نام مبارک زهراء س چیست؟
علت بلند شدن و برخاستن در هنگام شنیدن نام امام زمان (عج)
معنای نام « فاطمه » چیست ؟
نشانه های آخر الزمان (نزدیکی فرج امام زمان عج )
[عناوین آرشیوشده]