سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی نامه ی آیت الله العظمی محمد تقی بهجت (ره)

 

ولادت

حضرت‌ آیت‌الله محمد تقى بهجت در اواخر سال 1334 هـ ق، در شهر مذهبی فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود. شانزده‌ ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش به سرای باقی شتافت و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

درباره نامگذاری حضرت آیت الله بهجت، خاطره ای شیرینی که از نزدیکان ایشان نقل شده است که ذکر آن در این مجال سودمند است: پدر آیت الله بهجت در سن حدود هفده سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود. در آن حال ناگهان صدایی شنید که گفت:«با ایشان کاری نداشته باشید؛ زیرا ایشان پدر محمد تقی است.»

تا این که با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته؛ اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و کاملاً شفا می یابد.

چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سوم را خدا به او عطا می کند، اسمش را«محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را«محمد تقی» نام می نهد؛ ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا این که سرانجام پنجمین فرزند را دوباره« محمد تقی» نام می گذارد، و بدین سان نام آیت الله بهجت مشخص می شود.

کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت(ع) به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.

آری آیت الله بهجت در کودکی در تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت(ع) به ویژه سید الشهدا(ع) رشد یافته بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن محافل پرورش یافت. از همان کودکی از بازی های کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فراوانی به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.

تحصیلات

تحصیلات ابتدایى حوزه را در مکتب‌خانه فومن به پایان رساند و پس از تحصیلات ادبیات عرب در سال 1348 هـ ق، هنگامى که تقریباً چهارده سال از عمر شریفش مى‌‏گذشت، براى تکمیل دروس حوزوى عازم(عراق) شد. حدود چهار سال در کربلای معلى اقامت گزید و افزون بر تحصیل علوم رسمى از محضر استادان بزرگ آن سامان همچون مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم خویى(غیر از آیت‌الله خویى معروف) بهره برد.

آن زمان چهارده سال از عمر شریفش می گذشت که به عراق مشرّف شد و در کربلای معلّی اقامت‌ گزید. بنا به گفته یکی از شاگردان نزدیک ایشان، معظّم له خود به مناسبتی فرمودند:«بیش از یک سال از اقامتم در کربلا گذشته بود که مکلّف شدم.»

آری، دست تربیت حضرت ربّ سبحانه هماره بندگان شایسته را از اوان کودکی و نوجوانی زیر نظر جهان بین خود گرفته و فیوضاتش را شامل حال آنان کرده است و پیوسته می پاید، تا در بزرگی مشعل راهبری راهپویان طریق الی الله را به دستشان بسپارد.

بدین سان، آیت الله بهجت حدود چهار سال در کربلای معلّی می ماند و از فیوضات سید الشهدا(ع) استفاده می کند و به تهذیب نفس می پردازد و در آن مدت، بخش معظمی از کتاب های فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن دیار مطهّر فرا می گیرد.

در سال 1352 هـ ق براى ادامه تحصیل به«نجف اشرف» رهسپار شد و سطح عالى علوم حوزه را در محضر آیات عظام همچون حاج شیخ مرتضى طالقانى(ره) به پایان رساند و پس از درک محضر آیات عظام آقا ضیای عراقى و میرزاى نایینى(ره)، وارد حوزه درسى آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروى اصفهانى شد.

افزون بر این ایشان از محضر آیات عظام حاج سید ابوالحسن اصفهانى و حاج شیخ محمد کاظم شیرازى(ره)، صاحب حاشیه بر مکاسب و در حوزه علوم عقلى، کتاب«الاشارات و التنبیهات» و «اسفار» را نزد آیت الله سید حسین بادکوبه‏اى(ره) فرا گرفت و در زمان شاگردی به تدریس سطوح عالى پرداخت و در تألیف کتاب«سفینه‏البحار» محدث کبیر، حاج شیخ عباس قمى(ره) را یاری کرد.

با این همه، همّت او تنها مصروف علوم دینی نبوده؛ بلکه عشق به کمالات والای انسانی هماره جان ناآرام او را در جست و جوی مردان الهی و اولیای برجسته می کشاند.

یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید: در سال های متمادی که در درس ایشان شرکت می جویم، هرگز نشنیده ام که جز در موارد نادر درباره خود مطلبی فرموده باشد. از جمله سخنانی که از زبان مبارکش درباره خود فرمود، این است که در ضمن سخنی به مناسبت تجلیل از مقام معنوی استاد خود، حضرت آیت الله نایینی(ره) فرمود:«من در ایام نوجانی در نماز جماعت ایشان شرکت می نمودم، و از حالات ایشان چیزهایی را درک می کردم.»

در زمینه تهذیب نفس در زادگاهش(فومن) از کودکى محضر عالم بزرگوا«سعیدى» و درکربلا از برخى علماى دیگر بهره برد تا این که در نجف اشرف در سن حدود هجده سالگی با آیت حق، سید علی آقای قاضى(ره) آشنا شد و گمشده خویش را در وجود ایشان یافت. از آن پس در سلک شاگردان اخلاقى ـ عرفانى ایشان درآمد.

هجرت

در سال 1364 هـ ق موافق با 1324 هـ ش با قلبى صیقل یافته از معنویت و سینه ‏اى مالامال از عشق به حضرت حق و با کوله بارى از علم و کمال راهی سرزمین خویش شد و در زادگاهش تشکیل خانواده داد و در حالى که آماده بازگشت به نجف اشرف بود، هنگام عبور از قم، در زمانى که هنوز چندین ماه از مهاجرت حضرت آیت الله بروجردى(ره) به قم نگذشته بود، موقتاً مقیم شد و خبر رحلت اساتید بزرگ حوزه علمیه نجف را یکى پس از دیگرى مى‏شنود، از این رو در شهر مقدس قم رحل اقامت مى‏افکند.

حضرت آیت الله بهجت پس از ورود به قم، خدمت آیات عظام کوه کمره‏اى حضور یافت و در بین شاگردان درخشید همچنین در درس حضرت آیت الله بروجردی همچون دیگر شاگردان برجسته اش حضرات آیات امام خمینی(ره)، گلپایگانی(ره) و... حاضر شد.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:«آیت الله بهجت از همان زمانی که مرحوم آیت الله بروجردی(ره) در قم درس شروع کرده بودند از شاگردان برجسته و از مُستَشکِلین معروف و مبرّز درس ایشان بودند. معمولاً استادانی که درس خارج می گویند، در میان شاگردانشان یکی دو سه نفر هستند که ضمن این که بیش از همه مطالب را ضبط می کنند، احیاناً اشکالاتی به نظرشان می رسد که مطرح و پیگیری می کنند تا مسائل کاملاً حل شود، اینان از دیگران دقیق ترند، و اشکالاتشان علمی تر و نیاز به غور و بررسی بیشتری دارد، و ایشان در آن زمان چنین موقعیتی را در درس مرحوم آیت الله بروجردی داشتند.»

استادان برجسته فقه و اصول

آیت الله بهجت پس از اتمام دوره سطح و درک محضر استادان بزرگی چون آیات عظام آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره)، آقا ضیای عراقی(ره) و میرزای نایینی(ره)، به حوزه گران قدر و پر محتوای آیتِ حقّ حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(ره) معروف به کمپانی، وارد شد و در محضر آن علامه کبیر به تکمیل نظریات فقهی و اصولی خویش پرداخت. به یاری استعداد درخشان و تأییدات الهی از تفکرات عمیق و ظریف و دقیق مرحوم علامه کمپانی، که دارای فکری جوّال و متحرک و همراه با تیزبینی بوده، بهره ها برد.

آیت الله محمد تقی مصباح درباره استفاده آیت الله بهجت از استادان خود می گوید:«در فقه بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد کاظم شیرازی که شاگردان مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی و از استادان بسیار برجسته نجف اشرف بود، استفاده کرده و در اصول از مرحوم آقای نایینی و سپس بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد حسین کمپانی اصفهانی فایده برده بودند، هم مدّت استفاده شان از مرحوم اصفهانی بیشتر بود و هم استفاده های جنبی دیگر.»

سیر و سلوک و عرفان

حضرت آیت الله بهجت، در کنار تحصیل و پیش از دوران بلوغ، به تهذیب نفس و استکمال معنوی همّت گمارده و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی برآمده که به وجود آقای قاضی که در نجف بوده، پی برده بود. پس از مشرف شدن به نجف اشرف نیز از استاد برجسته خویش آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی استفاده های اخلاقی کرده است.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:«پیدا بود که از نظر رفتار هم خیلی تحت تأثیر مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی بودند؛ چون گاهی مطالبی را از ایشان با اعجابی خاص نقل می کردند، و بعد نمونه هایش را ما در رفتار خود ایشان می دیدیم. پیدا بود که این استاد در شکل گرفتن شخصیت معنوی ایشان تأثیر بسزایی داشته است.»

همچنین در درس های اخلاقی آقا سید عبدالغفار در نجف اشرف شرکت جسته و از آن استفاده می کرد، تا این که در سلک شاگردان حضرت آیت الله سید علی قاضی(ره) در آمده و در صدد کسب معرفت از ایشان بر می آید و در سن هجده سالگی به محضر پرفیض عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی بار می یابد و مورد ملاطفت و عنایات ویژه آن استاد معظّم قرار می گیرد. در عنفوان جوانی چنان مراحل عرفان را سپری می کند که غبطه دیگران را بر می انگیزد.

آیت الله مصباح می گوید:«ایشان از مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی در جهت اخلاقی و معنوی بهره برده و سال ها شاگردی ایشان را کرده بودند. آیت الله قاضی از کسانی بودند که مُمَحَّضِ در تربیت افراد از جهات معنوی و عرفانی بودند، مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی و مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی و عده زیادی از بزرگان و حتی مراجع در جنبه های اخلاقی و عرفانی از وجود آقای قاضی بهره برده بودند. آیت الله بهجت از اشخاص دیگری نیز گه گاه نکاتی نقل می کردند مثل مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی و دیگران...

خود آقای بهجت نقل می کردند: شخصی در آن زمان درصدد برآمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر(ع) در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی می خوانند، آن طور که خاطرم هست، اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر(ع) انجام بدهند، شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.

به هر حال، بزرگانی که تقید به جهات عبادی و معنوی داشتند، در آن عصرها زیاد بودند. متأسفانه در عصر ما کمتر این نمونه ها را مشاهده می کنیم. البته علم غیب نداریم، شاید آن کسانی که پیشتر در حرم ها این عبادت ها را انجام می دادند، حالا در خانه های شان انجام می دهند؛ ولی می شود اطمینان پیدا کرد که تقید به اعمال عبادی و معنوی سیر نزولی داشته و این بسیار جای تأسف است.»

یکی دیگر از شاگردان حضرت آیت الله بهجت، حجت الاسلام و المسلمین آقای تهرانی، جریان یادشده را به صورت ذیل از حضرت آیت الله بهجت نقل می کند:«شخصی در آن زمان شنیده بود که در گذشته هفتاد نفر در حرم حضرت امیر(ع) در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی را می خواندند، آن شخص تصمیم گرفته بود، ببیند در زمان خودش چند نفر این کار را انجام می دهند، رفته بود و شمارش کرده و دیده بود تعداد افراد نسبت به زمان سابق تقلیل پیدا کرده و مجموعاً پنجاه نفر(آن طور که بنده به یاد دارم) در حرم(اعّم از نزدیک ضریح مطهّر، و رواق های اطراف) دعای ابوحمزه را در دعای نماز وتر خود قرائت می کنند.»


فلسفه

حضرت آیت الله بهجت، اشارات ابن سینا و اسفار ملاصدرا را نزد مرحوم آیت الله سید حسن بادکوبه ای فرا گرفته است.

تدریس


آیت الله بهجت در همان ایام که در درس آیات عظام اصفهانی، کمپانی و شیرازی حضور می یافت، ضمن تهذیب نفس و تعلم، به تعلیم هم می پرداخت و سطوح عالیه را در نجف اشرف تدریس می کرد.

پس از هجرت به قم نیز پیوسته این روال را ادامه می دادند. درباره تدریس خارج فقه ایشان نیز در مجموع می توا ن گفت که ایشان بیش از چهل سال است که به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال دارند و به سبب شهرت گریزی غالباً در منزل تدریس کرده است و فضلای گران قدری سالیان دراز از محضر پر فیض ایشان بهره برده اند.

محل تدریس درس خارج ایشان ابتدا در حجره های مدارس و بعد در منزل شخصى خود و اکنون در مسجد فاطمیه واقع در گذرخان تشکیل مى شود و محل اقامه نماز جماعت و مراجعات عمومى ایشان نیز همین مسجد است.

شیوه تدریس

آیت الله مصباح در مورد روش تدریس ایشان می گوید:«ایشان در بیان مطالب سعی می کردند، ابتدا مسأله را از روی کتاب شیخ انصاری(ره) مطرح کنند و بعد هر کجا مطلب قابل توجهی از دیگران به خصوص از صاحب جواهر(ره) در طهارت و از مرحوم حاج آقا رضا همدانی و دیگران مطالب برجسته ای داشتند آن را نقل می کردند و بعد هر جا خود ایشان نظر خاصی داشتند آن را بیان می کردند. این شیوه از یک سو سبب این می شد که انسان از نظر استادان بزرگ در یک موضوع آگاه بشود و در عین حال صرفه جویی در وقت می شد. استادان دیگر هم برای تدریس شیوه های جالبی داشتند که شاید برای مبتدی مفیدتر بود که هر مطلب را از هر استاد جداگانه طرح می کردند؛ ولی خوب این باعث می شد که وقت بیشتری گرفته بشود و احیاناً مطالبی تکرار بشود.


در ضمن تدریس، در میان نکته هایی که از خود ایشان ما استفاده می کردیم و طبعاً بعضی از این نکته ها چیزهایی بود که ایشان از استادانشان شفاهاً دریافت کرده بودند، به مطالب بسیار ارزنده و عمیق و دارای دقت های کم نظیری بر می خوردیم.»


آیت الله مسعودی که خود سال ها از درس حضرت آیت الله بهجت بهره برده اند درباره ویژگی تدریس ایشان می گوید:«سبک درس ایشان سبک خاصی است. معمولاً آقایان مراجع و بزرگان در درس خارج یک مسأله ای را مطرح می کنند و اقوال دیگران را یکی یکی ذکر می کنند، سپس یکی را نقد می کنند و دیگری را تأیید، و سرانجام یکی از آن نظرات را می پذیرند، یا نظریه دیگری را انتخاب می کنند؛ ولی ایشان بر خلاف همه، نقل اقوال نمی کنند؛ بلکه ابتدا مسأله را مطرح می کنند و بعد روند استدلالش را بیان می کنند. اگر شاگرد آرای علما را دیده و مطالعه کرده باشد، می فهمد که دلیلی را که استاد ذکر می کند چه کسی گفته است، و اشکال یا تأییدی را که می کند، می فهمد به سخن چه کسی اشکال یا قول چه کسی را تأیید می کند. لذا هر کس بخواهد در درس ایشان شرکت کند باید مبانی و نظرات آقایان دیگر را دیده باشد.»

آیت الله محمد حسین احمدی فقیه یزدی درباره شیوه درس ایشان می گوید:«نوعاً ایشان چند مسأله اصلی یا فرعی را که عنوان می فرمودند بعد از توجه به ظرافت های حدیث و روایت و یا آیه شریفه ای که دلالت بر موضوع بحث داشت، مقایسه ای بین موضوع بحث و سایر بحث های مشابه می کردند و دقت عقلی و فکری خاصی در تعادل آن دو انجام می دادند، آن گاه نتیجه می گرفتند که انصافاً نتیجه علمی و جدید بود. و حقیقتاً مطلبی را که ذکر می کردند ناشی از اوج و عظمت دید و فکرشان بود که از ائمه(ع) و اسلام گرفته بود و اجتهاد صحیح نیز هم این گونه بحث و تجزیه و تحلیل کردن است.»

موعظه در درس

حجت السلام و المسلمین قدس، امام جمعه کلاچای که خود سال ها در درس ایشان حضور داشته است می گوید:«روال حضرت آیت الله بهجت این بود که پیش از شروعِ درس، حدود ده دقیقه موعظه می کرد؛ ولی نه با عنوان موعظه؛ بلکه با عنوان حکایت حال بزرگان گذشته. و معلوم بود که منظور اصلی آیت الله مصباح یزدی که سال ها در درس خارج فقه ایشان شرکت می کردند(15سال)، افزون بر استفاده علمی، استفاده از روحیه ملکوتی آقا بوده است.»

آیت الله مصباح در این باره می گوید:«حضرت آیت الله بهجت گاهی داستانی را یا حدیثی را نقل می کردند که برای ما تعجب آور بود، ایشان چه اصراری دارند که بر مطالب معلوم و روشن تکیه می کنند، از جمله مطلبی که ایشان در تذکّرات پیش از درس اصرار می کردند؛ امامت امیرالمؤمنین(ع) بود، ما تعجب می کردیم که ما مگر در آن حضرت شک داریم که ایشان این قدر اصرار دارند که دلائل امامت حضرت علی(ع) را برای ما بیان کنند. یک خورده ته دلمان گله مند بودیم که چرا به جای این مطالب یک چیز هایی که بیشتر حاجت ما است(در امور اخلاقی و معنوی) مطالبی را نمی گویند. اما بعد از این که به پنجاه ـ شصت سالگی رسیدیم، در بسیاری از مباحث دیدیم که آن نکته هایی که ایشان چهل سال پیشتر در درسشان درباره امامت علی(ع) می فرمودند به دردمان می خورد. گویا ایشان آن روز را می دید که یک مسائلی بنا است در آینده مورد غفلت و تشکیک قرار بگیرد.

شاید اگر توجه های ایشان نبود، ما انگیزه ای نداشتیم درباره این مسائل مطالعه ای داشته باشیم، حتی از نکته هایی که ایشان چهل سال پیش بیان می کردند، امروز بنده در نوشته هایم در مورد مسائل اعتقادی یا جاهای دیگر استفاده کرده‌ام.»

جایگاه علمی

گواهی استادان و هم دوره ای ها و نیز شاگردان برجسته که بخشی از آن در ذیل می آید، نمایانگر دقت نظر و نبوغ برجستگی علمی ایشان است:

روزی ایشان در درس کفایه یکی از شاگردانِ مرحوم آخوند خراسانی به چگونگی تقریر مطالب آخوند خراسانی از سوی استاد اعتراض می کند؛ ولی با توجه به این که از همه طلاب شرکت کننده در درس کم سنّ و سال تر بوده در جلسه بعدی پیش از حضور استاد مورد اعتراض و انتقاد شدید شاگردان دیگر قرار می گیرد، ولی در آن هنگام ناگهان استاد وارد و متوجه اعتراض شاگردان به ایشان می شود. سپس خطاب به آنان می فرماید:«با آقای بهجت کاری نداشته باشید.» همه ساکت می شوند آن گاه استاد ادامه می دهد:«دیشب که تقریرات درس مرحوم آخوند را مطالعه می کردم متوجه شدم که حقّ با ایشان است.» و پس از این سخن، از جدیت و نبوغ آیت الله بهجت تمجید می کند.

یکی از دانشمندان نجف می گوید:«ایشان در درس، به مرحوم آیت الله کمپانی امان نمی داد، و پیوسته بحث ها را مورد نقد قرار می داد.»

مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نیز می گوید:«ایشان با اظهار نظرهای دقیق و اشکالات مهمّ، چنان نظر استاد را جلب کرده بود که چند روزی مجلسِ درس از حالت درس خارج شده بود، آن ایرادها برای ما هم مفید بود؛ ولی آقای بهجت برای گریز از شهرت دیگر به انتقاد نپرداختند و اگر ادامه می دادند معلوم می شد اگر بالاتر از دیگران نباشند، بی شک کمتر از آنان نیستند.»
 
مرحوم علامه محمد تقی جعفری می گوید:«آن هنگام که در خدمت آقا شیخ کاظم شیرازی مکاسب می خواندیم، آیت الله بهجت نیز که اینک در قم اقامت دارند، در درس ایشان شرکت می کردند، خوب یادم هست که وقتی ایشان اشکال می کردند، آقا شیخ کاظم با تمام قوا متوجه می شد، یعنی خیلی دقیق و عمیق به اشکالات آقای بهجت توجه می کرد، و همان موقع ایشان در نجف به فضل و عرفان شناخته شده بود.»

آیت الله سید محمد حسین طهرانی در کتاب«انوارالملکوت» می نویسد:«آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی، وصیّ سید علی آقای قاضی می فرمودند: آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی حاضر می شدند و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سیّد باز می گشتند، بعضی از طلابی که در درس برای آنها اشکالاتی باقی مانده بود به حجره ایشان می رفتند و اشکالشان را رفع می کردند و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ایشان می پرسیدند و ایشان هم مانند بیداری جواب می دادند، جواب کافی و شافی، و چون از خواب بر می خاستند و از قضایا و پرسش های در حال خواب با ایشان سخن به میان می آمد، ابداً اطلاع نداشتند و می گفتند: هیچ به نظرم نمی رسد و از آنچه می گویید در خاطرم چیزی نیست.»

آیت الله مشکینی(ره) می گوید:«ایشان از جهت علمی(هم در فقه و هم در اصول) در یک مرتبه خیلی بالایی در میان فقهای شیعه قرار دارند.»

حجت السلام و المسلمین امجد می گوید:«ایشان در علمیت در افق اعلی است. فقیهی است بسیار بزرگ، و معتقدم که باید مجتهدین پای درسشان باشند تا نکته بگیرند و بفهمند، و حق این است که درس خارج را باید امثال آیت الله بهجت بگویند نه آنهایی که به نقل اقوال بسنده می کنند.»

تشویق بزرگان به شرکت در درس ایشان

آیت الله مصباح می گوید:«اولین چیزی که ما را جذب کرد؛ آن جاذبه معنوی و روحانی ایشان بود. ولی تدریجاً متوجه شدیم که ایشان از لحاظ مقامات علمی و فقاهت هم در درجه بسیار عالی قرار دارد. این بود که سعی کردیم خدمت ایشان درسی داشته باشیم تا وسیله ای باشد هم از معلومات ایشان بهره ای ببریم، و هم بهانه ای باشد که هر روز خدمت ایشان برسیم و از کمالات روحی و معنوی آقا بهره مند شویم. کتاب طهارت را در خدمت ایشان شروع کردیم، ابتدا در یکی از حجرات مدرسه فیضیه چند نفر از دوستان شرکت می کردند، و بعد از گذشت یک سال، یکی دو سالی هم در حجره ای در مدرسه خان(مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی) خدمت ایشان درس داشتیم. بعدها که ضعف مزاج ایشان بیشتر شد، از آن به بعد در منزل، خدمتشان می رفتیم که یک دوره طهارت را خدمت ایشان خواندیم و بعد یک دوره هم مکاسب و خیارات را که تقریباً حدود پانزده سال ادامه پیدا کرد. ما در درس ایشان استفاده هایی می بردیم که در بسیاری از درس ها کمتر یافت می شد.»

شهید بزرگوار استاد مطهری(ره) نیز به درس ایشان عنایت خاصّی داشتند. آیت الله محمد حسین احمدی یزدی در این باره می گوید:«آیت الله شهید مطهری درباره درس آیت الله بهجت به ما خیلی سفارش می کرد و می فرمود: حتماً در درس ایشان شرکت کنید مخصوصاً در اصول، چون آقای بهجت درس آقا شیخ محمد حسین اصفهانی را دیده حتماً در درس ایشان شرکت کنید.»

استاد خسرو شاهی می گوید:«بنده در درس فقه خارج خیارات حضرت آیت الله شیخ مرتضی حائری شرکت می کردم. ایشان اواخر عمر مریض بودند و درسشان تعطیل شد. یک روز وقتی که آیت الله حایری از حرم بیرون می آمدند، به خدمتشان رفتم و پس از سلام عرض کردم: ان شاء الله درس را شروع می فرمایید؟ فرمودند: نه. بعد فرمودند:«شما که جوان هستید من یک ضابطه ای را در اختیار شما قرار بدهم، و آن این که درس کسانی شرکت بکنید که فقط نقل اقوال نکنند؛ بلکه اقوال را بررسی کرده و نکاتی را در درس بیان کنند که در فعلیت رساندن ملکه اجتهاد خیلی سودمند باشد. چون درسی برای شما مفید است که این ملکه اجتهاد را از قوه به فعلیت برساند، و تنها به نقل اقوال کفایت نکند.»


من همان جا به ایشان عرض کردم: جناب عالی کسی را با اسم برای ما معرفی بفرمایید. فرمودند:«من از اسم بردن معذورم.» عرض کردم: من در درس آیت الله العظمی بهجت شرکت می کنم. ایشان اظهار رضایت نمود و تبسم کردند و فرمودند:«درس ایشان از نظر دقت و محتوا همین قاعده و ضابطه ای را که به شما گفتم دارد، خوب است که در درس ایشان شرکت می کنید. درس ایشان از هر جهت سازنده است، هم از جهت علمی هم از جهت اخلاقی، این درس را ادامه بدهید.»


مرجعیت

با این که ایشان فقیهی شناخته شده اند و بیش از سی سال است که اشتغال به تدریس خارج فقه و اصول دارند؛ ولی هماره از پذیرش مرجعیت سرباز زده اند.


آیت الله مصباح درباره علت پذیرش مرجعیت از سوی ایشان و نیز پیرامون عدم تغییر وضعیت آیت الله بهجت بعد از مرجعیت می گوید:«بعد از مرجعیت، منزل آیت الله بهجت هیچ تغییری نکرده است، ملاقات و پذیرایی از بازدیدکنندگان در منزل امکان ندارد؛ لذا در اعیاد و ایام سوگواری، در مسجد فاطمیه از ملاقات کنندگان پذیرایی می شود. اصولاً قبول مرجعیت ایشان به نظر من یکی از کرامات ایشان است، یعنی شرایط زندگی ایشان آن هم در سن هشتاد سالگی به هیچ وجه ایجاب نمی کرد که زیر بار چنین مسؤولیتی برود و کسانی که با ایشان آشنایی داشتند هیچ وقت حدس نمی زدند که امکان داشته باشد آقا یک وقتی حاضر بشوند پرچم مرجعیت را به دوش بکشند و مسؤولیتش را قبول بکنند. بدون شک جز احساس یک وظیفه متعین چیزی باعث نشد که ایشان این مسؤولیت را بپذیرند. باید گفت که رفتار ایشان در این زمان با این وارستگی و پارسایی، حجت را بر دیگران تمام می کند که می شود در عین مرجعیت با سادگی زندگی کرد، بدون این که تغییری در لباس، خوراک، مسکن، خانه و شرایط زندگی پیش بیاید.»


تا این که بعد از رحلت مرحوم آقای سید احمد خوانساری(ره) جلد اول و دوم کتاب«ذخیره العباد» (جامع المسائل کنونی) را به قلم خود تصحیح و در اختیار خواص گذاشتند، و پیش از رحلت مرجع عالی قدر، حضرت آیت الله اراکی(ره) اجازه نشر رساله عملیه خویش را دادند، سرانجام وقتی جامعه مدرسین با انتشار اطلاعیه ای هفت نفر از آن جمله حضرت آیت الله بهجت را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرد و عده ای از علمای دیگر از جمله آیت الله مشکینی و آیت الله جوادی آملی و... مرجعیت ایشان را اعلام کردند، به دنبال درخواست های مصرانه و مکرر راضی شدند تا رساله عملیه ایشان در تیراژ وسیع به چاپ برسد، با این حال از نوشتن نام خویش بر روی جلد کتاب دریغ ورزیدند.

در همین ارتباط یکی از نزدیکان ایشان می گوید: ایشان پیش از درگذشت حضرت آیت الله اراکی، چون مطلع شدند جامعه مدرسین نظر به معرفی ایشان را دارند، پیغام دادند که راضی نیستم اسمی از بنده برده شود.

پس از رحلت آیت الله اراکی و پیام جامعه مدرسین و اطلاع از انتشار اسمشان فرمودند:«فتاوای بنده را در اختیار کسی قرار ندهید. از ایشان توضیح خواسته شد فرمودند: صبر کنید، همه رساله خود را نشر دهند، بعدها اگر کسی ماند و از دیگران تقلید نکرد و فقط خواست از ما تقلید کند آن وقت فتاوا را منتشر کنید.» چندین ماه پس از این رخداد رساله ایشان از سوی بعضی از اهل لبنان به چاپ رسید.

آثار مکتوب

حضرت آیت الله بهجت دارای تألیفات متعددی در فقه و اصول هستند که خود برای چاپ اکثر آنها اقدام نکرده اند و گاه به کسانی که می خواهند آنها را حتی با غیر وجوه شرعیه چاپ کنند، اجازه نمی دهند و می فرمایند: هنوز بسیاری از کتاب های علمای بزرگ سال ها است که به گونه خطی مانده است، آنها را چاپ کنید نوبت اینها دیر نشده است.

برخی از آثار این عالم عارف عبارتند از یک دوره کامل اصول، حاشیه بر مکاسب شیخ انصارى (ره) و تکمیل آن تا پایان مباحث مربوط به مکاسب و متاجر، دوره کامل طهارت، دوره کامل کتاب صلاه، دوره کامل کتاب زکات، دوره کامل کتاب خمس و حج، حاشیه بر کتاب ذخیره العباد مرحوم شیخ محمد حسین غروى، چندین مجلد تقریباً یک دوره فقه فارسى، حاشیه بر مناسک شیخ انصارى (ره) و...

فهرست عمده تألیفات ایشان که برخی نیز با اصرار و پشتکاری برخی از شاگردانشان به چاپ رسیده، عبارتند از:

آثار منتشر شده


1. رساله توضیح المسائل(فارسی و عربی)،


2. مناسک حجّ،
دو کتاب یاد شده از سوی برخی از فضلا بر اساس فتاوای ایشان تألیف و پس از تأیید آقا به چاپ رسیده است.


3. وسیله النجاه،
این کتاب دربردارنده نظرات فقهی ایشان در بیشتر ابواب فقه است که در متن وسیله النجاه حضرت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی(ره) گنجانده شده و نهایتاً جلد نخست آن با تأیید ایشان به چاپ رسیده است.


4. جامع المسائل.
این کتاب مجموعه حواشی ایشان بر کتاب«ذخیره العباد» استادش حضرت آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی، و نیز تکمیل آن تا آخر فقه است، که قسمت هایی از آن ابتدا با نام«ذخیره العباد» با حروفچینی نه چندان زیبا و در تعداد نسخه اندک در اختیار برخی از شاگردان و خواصّ ایشان قرار گرفت، و بعداً جلد اول از این مجموعه که قرار است در پنج مجلد به چاپ برسد، به سبب کثرت فروع فقهی که از سوی حضرت آیت الله بهجت بر اصل کتاب افزوده شده و جامعیت آن«جامعُ المسائل» نام گرفته که به همت برخی از شاگردان ایشان به چاپ رسید.


تألیفات آماده چاپ و نشر

1. جلد اول از کتاب صلوه،
آیت الله بهجت در این کتاب با سبکی ویژه و تلخیص مطالب به ترتیب مباحث «جواهر الکلام» به بیان نظریات نو و ابتکاری خویش پرداخته اند.


2. جلد اول از دوره اصول،
این کتاب تقریبا" به ترتیب « کفایه الاصول» نگارش یافته است، و بارها توسط ایشان مورد مداقّه و تجدید نظر قرار گرفته، و نظریاتی نو در بسیاری از مباحث اصول را در بردارد.

3. تعلیقه بر مناسک شیخ انصاری،
این کتاب در بردارنده نظرات ایشان درباره مناسک حجّ است.

آثاری که چاپ و منتشر نشده است

1. بقیه مجلّدات دوره اصول،

2. حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری،
که به ترتیب مکاسب شیخ انصاری(ره) از اول تا انجام، و پس از اتمام آن ادامه مباحثی که در مکاسب مطرح نشده بر اساس متن«شرایع الاسلام» نگارش یافته است، ایشان در این دوره از مباحث فقهی نظرات جدیدی را ارائه داده اند.

3. دوره طهارت،
در این کتاب نیز آیت الله بهجت بسان دوره«کتاب الصلوه» به ترتیب مباحث«جواهر الکلام» با تلخیص و نوآوری نظرات خویش را مطرح کرده اند.

4. بقیه مجلّدات دوره کتاب الصلوه.

همچنین ایشان در تألیف«سفینه البحار» با مرحوم حاج شیخ عباس قمی(ره) همکاری داشته اند و قسمت زیادی از سفینه البحار خطی، به خط ایشان نوشته شده است.

شاگردان

با توجه به این که ایشان به سبب شهرت گریزی عمدتاً در منزل خود تدریس می کردند، با وجود این افراد بسیاری از محضر آن جناب استفاده کرده و می کنند. که برخی از آنان خود صاحب رساله و فتوا هستند.

اینک نام برخی از شاگردان را با حذف القاب ذکر می کنیم:
 
1. محمد تقی مصباح یزدی،
2. عبدالمجید رشید پور،
3. سید مهدی روحانی،
4. علی پهلوانی تهرانی،
5. مختار امینیان،
6. محمدهادی فقهی،
7. هادی قدس،
8. محمود امجد،
9. محمد ایمانی،
10. محمد حسن احمدی فقیه یزدی،
11. محمد حسین احمدی فقیه یزدی،
12. مسعودی خمینی،
13. سید رضا خسروشاهی،
14. حسن لاهوتی،
15. عزیز علیاری،
16. سید محمد مؤمنی،
17. حسین مفیدی،
18. جواد محمد زاده تهرانی،
19. سید صابر مازندرانی،
20. شهید نمازی شیرازی

نوشته شده در  جمعه 88/7/24ساعت  5:14 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  دوشنبه 88/5/5ساعت  8:32 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

مدینه شهر پیغمبر
نوشته شده در  دوشنبه 88/5/5ساعت  8:22 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

زندگینامه

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در 1318 شمسی برابر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى‌گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه
ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

 در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.

 در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

 مبارزات سیاسى
آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

 همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)
آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

 دوّمین بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

 سوّمین و چهارمین بازداشت
کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

 پنجمین بازداشت
حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».

 بازداشت ششم
در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

 در تبعید
رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

 در آستانه پیروزى
درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

 پس از پیروزى
آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:

? پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
? معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
? سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
? امام جمعه تهران، 1358.
? نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
? نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
? حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.
? ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
? ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
? ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
? ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
? ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
? رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

منبع : http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=5467

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما

خامنه ای رهبر به لطف خود نگه دار


نوشته شده در  دوشنبه 88/5/5ساعت  8:16 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

سوم شعبان المعظم؛ میلاد مسعود حضرت امام حسین (ع) و روز پاسدار روز مبارک سوم شعبان المعظم را که روز طلیعه پاسدار و پاسدارى از مکتب مترقى اسلام است به عموم هم میهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبریک عرض مى‌ کنیم

نام : حسین
لقب : سید الشهداء
کنیه : ابو عبدالله
نام پدر : علی (ع)
نام مادر : فاطمه (س)
تاریخ ولادت : 3 شعبان
محل ولادت : مدینه
مدت امامت : 11 سال
مدت عمر : 57 سال
تاریخ شهادت : 10 محرم
علت شهادت : عدم بیعت با یزید
نام قاتل : شمر بن ذی الجوشن
محل دفن : کربلا معلی


امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیهم السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان دیده به جهان گشودآن حضرت شش ماه و ده روز با برادر بزرگترش امام حسن (ع) فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را درمدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول (ص) و سی سال در کنار امیرالمومنین (ع) و ده سال با امام حسن (ع) گذراند. و در سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن (ع) امامت شیعیان را بر عهده گرفت .

امام حسین (ع) در شکم مادر، کراماتی صادر شده که از آن جمله است:
1- فاطمه (س) از شکم خود صدای ذکر و تسبیح و تقدیس خدا را می‌شنید.
2- نور حسین (ع) بر صورت و پیشانی فاطمه زهرا ( س) ظاهر شده بود، به
گونه ای که پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: «ای فاطمه، من در صورت تو نوری مشاهده می‌کنم. به زودی حجت و امامی برای مردم به‌دنیا می‌آوری
»

در روایت دیگری، فاطمه سلام الله علیها فرمود:
« وقتی فرزندم حسین در شکمم بود، در تاریکی شب، نیازی به چراغ نداشتم.»

یکی از ویژگی‌های امام حسین ( ع ) این است که جبرئیل مژده‌ی ولادت و خبر شهادت آن حضرت را پیش از تولدش برای پیامبر گرامی آورده است.

امام صادق (ع) فرمود:

« جبرئیل بر محمد (ص) نازل شد و گفت: ای محمد! خدا تو را به مولودی که از فاطمه متولد می‌شود مژده می‌دهد و بدان که امت تو، بعد از تو او را می‌کشند»

پیامبر اکرم (ص) فرمود:
« ای جبرئیل! سلام مرا به پروردگارم برسان. مرا به مولودی که از فاطمه متولد شود و امتم او را بکشند نیازی نیست.»
جبرئیل به آسمان عروج کرد و آنگاه فرود آمد و دوباره همان سخن را گفت. پیغمبر نیز همان پاسخ را تکرار کرد.
جبرئیل به آسمان بالا رفت و آنگاه فرود آمد وگفت:
« ای محمد! پروردگارت به تو سلام می‌رساند و به تو بشارت می‌دهد که امامت و ولایت و وصایت را در نسل آن مولود قرار می‌دهد.»
آن‌گاه پیامبر فرمود: «راضی شدم.»


ابن عباس از پیامبر اکرم (ص) نقل می فرمایند که :
وقتی امام حسین (ع) به ‌دنیا آمد، خداوند به جبرئیل وحی کرد که با هزار گروه از فرشتگان، بر من نازل شوند و ولادت حسین (ع) را به من تهنیت بگویند. هر گروه شامل یک میلیون فرشته بود سوار بر اسب‌های ابلق( سیاه و سفید)، با زین‌ها و دهنه‌های مزین به در و یاقوت، و همراه‌شان فرشتگانی بودند که چوب‌هایی از نور به‌دست داشتند .


جشن میلاد امام حسین (ع) در ملکوت
ابن عباس از پیامبر گرامی نقل می کند:
وقتی امام حسین (ع) به‌دنیا آمد، خداوند در عالم ملکوت به فرشته خازن و عهده دار آتش جهنم، وحی کرد که به خاطر مولودی که به پیامبرش عطا کرده است، آتش جهنم را بر اهلش خاموش کند و به رضوان، نگهبان بهشت وحی کرد که بهشت را بیاراید و آن را خوشبو گرداند و به حورالعین وحی فرمود که خود را بیارایند و به دیدار یکدیگر بروند و به ملائکه وحی فرمود که در صفوفی بایستند و به تسبیح و تحمید و تمجید و تکبیر بپردازند.

پیام حضرت امام خمینى( ره ) به مناسبت روز پاسدار
حضرت امام خمینى ره نیز در سوم شعبان سال 1358 به مناسبت ولادت امام حسین( ع ) در پیامی سوم شعبان را روز پاسدار نامیدند.


بسم الله الرحمن الرحیم
روز مبارک سوم شعبان المعظم را که روز طلیعه پاسدار و پاسدارى از مکتب مترقى اسلام است به عموم هم میهنان و بخصوص پاسداران انقلاب اسلامى تبریک عرض و بحق باید این روز معظم را روز پاسدار بنامیم روز ولادت با سعادت بزرگ پاسدار قرآن کریم و اسلام عزیز است، پاسدارى که هرچه داشت، در راه هدف اهدا کرد و اسلام عزیز را از پرتگاه انحراف رژیم طاغوت بنى امیه نجات داد... اگر فداکارى پاسداران عظیم الشان اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداکار او نبود، اسلام در خفقان رژیم بنى امیه و رژیم ظالمانه آن وارونه معرفى مى شد و زحمات نبى اکرم (ص) و اصحاب فداکارش به هدر مى رفت...همه پاسدار اسلام و حکومت حق باشید. در اینجا پاسداری این است که این حکومت، حکومت عدل باشد و پاسداری از عدالت باشد.پاسداری از عدالت این است که پاسدار خودش موصوف به عدالت باشد تا بتواند پاسداری از عدالت کند
 
 سلام بر تو ای نزدیک ترین نام به خدا!
سلام بر تو ای سفینه عشق! مدینه را شور حضور تو پر کرده است.

شمیم لبخند پنجره ها! فضا را عطرآگین نموده و آسمان،
خیره به نورافشانی مُنزل وحی، نام زیبای تو را زمزمه می کند
و زمین چه سعادتمند، گهواره حضور تو پیدا شده است.
ای رهبر عاشقان و دلدادگان،
ای حسین (ع) میلادت گرامی و پاینده باد.

بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر باید کرد
از ســـــــــــر خویش به بتخانه گذر باید کرد
پیــــــــر مـــا گفت: ز میخانه شفا باید جست
از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر باید کرد
ســـــر خُـــــــم باد سلامت که به دیدار رخش
مستِ ســــــــــــاغر زده را نیز خبر باید کرد
طــــرّه گیسوى دلدار به هر کوى و درى است
پس به هر کوى و در از شوق سفر باید کرد
عشق یعنی پاکی و صدق و صفا خود شناسی حق شناسی از وفا
عشق یعنی دور بودن از خطا بنده بودن خلوت دل با خدا
عشق یعنی نفس را گردن زدن پاک و طاهر گشتن روح و بدن
عشق یعنی صیقل زنگار دل دیدن اسرار غیب در جام دل

نوشته شده در  یکشنبه 88/5/4ساعت  2:57 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

این همان غریبی است که می گویند

تا حالا دیدی آدم توشهر خودش این طوری غریب باشه

                                                                                             اسلام علیک یا ائمه البقیع


نوشته شده در  یکشنبه 88/5/4ساعت  2:52 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

 های مختلف آمده که: حضرت سکینه(س) هنگامی که پیکر بابا را شناخت خود را روی  پیکر مطهر  و قطعه قطعه اش انداخت و چند بار صیحه زد تا از شدت غم واندوه غش کرد!

 هنگامی که به هوش آمد گفت: در عالم غشوه شنیدم پدرم  خطاب به شیعیان می فرمود:

شیعتی ما ان شربتم مائ عذب فاذکرونی

اَو سَمعتم بغریب اَو شهید فَاندبونی

و انا سبط الذی من غیر جرم قتلونی

 وبجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی

کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی

سقوه سهم بغی عوض المائ المعین

یا لرزئ مصاب هدّ ارکان الحجون

ویلهم قد  جرحوا قلب، لرسول الثقلین

فالعنوا هم ماستطعتم شیعتی فی کل حین

 

"ای شیعیان من هرگاه آب خوش گوارا نوشیدید از لب تشنه ی من یاد کنید،و هرگاه

در باره ی غریب و شهیدی سخنی شنیدید بر من( به یاد غربت و شهادت من) گریه کنید

من نبیره ی پیامبری هستم که بدون  گناه مرا کشتند و بعد از کشتن از روی عمد بدنم را پایمال سم ستوران قرار دادند و کوبیدند.

ای کاش در  روز عاشورا بودید و می دیدید که چگونه برای کودکم از دشمن آب گرفتم، کودکم را بجای آب، با خون تیر ظلم سیراب کردند.

وه! چه فاجعه ی غم انگیز و دردناک که بر اثر آن کوههای بلند مکه به لرزه  درآمد.

وای بر آنها که با این کار خود، قلب مبارک رسول  را جریحه دار کردند ، ای شیعیان من

هرچه توان دارید در هر زمان آنها را لعنت کنید"...   

 

یا حسین

 غم به جراحت می ماند، یک باره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و  در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

حکایت آتشی که می سوزاند، خاکستر می کند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.

مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.

آن که گفت"حَسبُنا کِتابَ الله"، کتاب خدا را نمی شناخت. نمی دانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون می کند. نمی فهمید که با یک بال نه تنها نمی توان پرید که یک بال، وبال گردن می شود و امکان راه رفتن بطئی را هم  ازانسان سلب می کند.

و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست. کاغذ و نوشته ای است بی روح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام سنگ و خاک است و قران بدون امام، خانه ی بی صاحب خانه است.

هر کس به خانه ی بی صاحب خانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه برمی گردد. مگر آان که خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه باشد.

تو د رمرگ رسول، هدم رساله را می دیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را.

و حق با تو بود، آن جا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر می دادی، انگار که همه را پیش چشم داری.

هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گذاشت، همه ی فتنه های آتی از پیش چشم تو گذشتکه تو آن چنان ضجه می زدی و نوای وامحمداه را روانه ی اسمان کردی.

دست های پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دست های فتنه در سقیفه ی بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند. جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره  در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت. دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه ی بنی ساعده متجلی شد.

پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین پیامبر بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد.

پدر مبهوت از عباس پرسید:

عمو معنی این تکبیر چیست؟

عباس گفت:

یعنی آن چه نباید بشود شده است.

آن چه پدر کرد ، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود. کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند.

ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه ی پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آن چنان کوفته شد که ستون های خانه ی پیامبر لرزید.

_ بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم.

 صدا، صدای عمر بود.

تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.

_تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

باز هم فریاد عمر بود:

_ علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه ی پیغمبر بیعت کنند.

_ کدام خلیفه؟امام و خلیفه ی مسلمین که این جا بالای سر پیامبر است.

_مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه خانه را آتش می زنم.

یک نفر به عمر گفت:

اینکه پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه ی رسول الله...

عمر دوباره نعره کشید:

_ این خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم.

بزودی هیزم فراهم شد و آتش از سرو روی خانه بالا رفت. تو هم چنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنی چند از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه ی تو شایسته ی دفاع از حریم پیامبر نبود.

تو حلقه ی میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.

محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره ی تن رسول الله است.

هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:

_ فاطمه پاره ی تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.

وقتی آتش از در خانه ی خدا بالا رفت، عمر، آتش بیارمعرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.

 مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.

عاشورا این جاست! کربلا این جاست!

اگر کسی جرئت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه ی دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرئت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.

من بچه نیستم مادر!

شمشیرهایی که درکربلا به رو ی برادرم  کشیده می شود، ساخته ی کارگاه سقیفه است. نطفه ی اردوگاه ابن سعد در مشیمه ی سقیفه منعقد می شود.

اگر علی این جا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.

حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آبه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه ی او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.

تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه ی پیامبر؟

مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای. ما حداکثر تازیانه می خوریم، اما میخ آهنی بدن هایمان را سوراخ نمی کند.

مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند من میخ های خونین را دیدم.

نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.

ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.

نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.

در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت می رسد.

من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:

مرا بگیر فضه. که محسنم را کشتند.

هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد، مبدأش این جاست.

دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست.

من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله ی تو به آسمان بلند شد.

بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا این قدر بسوزاند.

شاید خدا می خواهد برای کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما این چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکل تر است.

در کربلا دشمن به روشنی خیمه ی کفر علم می کند، اما این ها با پرچم اسلام آمده اند، گفتند از فتنه می هراسیم، کدام فتنه بدتر از این؟ دیگر چه می خواست بشود؟

پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشم های خشمناکش درخشید، خندق وار حمله برد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:

ای پسر صحاک! قسم به خدا، اگر مامور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟

و باز خندق وار از روی او بلندشد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.

اما...اما... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.

به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.

ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.

تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی بروی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری. خود را با همه ی جراحت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.

من نمی گذارم علی را ببرید.

نمی دانم تازیانه بود، غلاف یا دسته ی شمشیر بود، چه بود؟ عمر آن قدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.

انگار نه بر بازو و بر پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟

و پدر هم که خود در بندبود.

تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:

یَا بنَ اِنَّ القَومَ استَضعفونی وَ کادُوا یَقتُلُونَنی.

یعنی همان کلام هارون به برادرش موسی در مقابل یهود بنی اسرائیل. شاید می خواست علاوه بر دردو دل با پیامبر یهود و سامری را تداعی کند.  

و شاید می خواست این حدیث پیامبر را به یاد مردم بیاورد که به او گفته بود:

تو برای من مثل هارون برای موسایی ( که برادرش بود و وزیرش) با این تفاوت که نبوت به من ختم می شود ( و وصایت با تو آغاز می شود).

عمر به پدر گفت:

علی بیعت کن.

پدر گفت:

اگر نکنم چه می شود؟

عمر گفت:

گردنت را می زنم.

پدر گردنش را برافراشت و گفت:

در این صورت بنده ی خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

عمر گفت:

بنده ی خدا آری اما برادر پیامبر نه.

پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:

یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه ی برادری جاری کرد؟

عمر گفت و ابوبکر هم:

انکار می کنیم، بیعت کن.

 پدر گفت:

بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آن جا این بودکه شما از انصار به پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلافت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است، هیچ کس به  پیامبر نزدیک تر از من نبوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.

هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند.

اما عمر گفت:

رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.

پدررو به عمر کرد و گفت:

گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بنوش تا سهم شیر خودت راببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.

تو وقتی به هوش آمدی ازفضه پرسیدی:

علی کجاست؟

فضه گفت که او را به مسجد بردند.

من نمی دانم تو با کدام توان  به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمن دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:

ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم بر نداری، سرم را برهنه می کنم گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه ی صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدر تر.

همه وحشت کردند.  وای اگر تو نفرین می کردی. پدر به سلمان گفت:

برو و دختر رسول االه را دریاب. اگر او نفرین کند...

سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:

ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید . خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد...

و تو فریاد زدی:

علی را، خایفه ی به حق پیامبر را دارند می کشند...

اگرچه موقت دست از سر علی رداشتند و رهایش کردند.  و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی روح و جسمت غرق جراحت بود.

تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر و علی از تو مظلوم تر .

هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی.

تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی.

قبول کن که غم عاشورا هر چه باشد، به این سنگینی نیست. پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.

و پدر را ازاین پس هزار عاشوراست.  

                                                                                خلاصه ای از کتاب کشتی پهلو گرفته

یا رب الحسین

بحق الحسین

اشف صدر الحسین

بظهور الحجة

َاللّهُمَّ اَلعن َاوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ  آلِ مُحَمَّدٍ و آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ  َاللّهُمَّ العَنِ العِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الحُسَینَ و شایَعَت و بایَعَت و تابَعَت عَلی قَتلِهِ َاللّهُمَّ العَنهُم جَمیعًا.

التماس دعا


نوشته شده در  شنبه 88/4/27ساعت  6:53 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

فضیلت گریه بر امام حسین السلام علی القتیل العریان
همیشه زبان، مترجم عقل بوده ولی ترجمان عشق، چشم است. آنجا که اشکی از روی احساس و درد و سوز می‌ریزد، عشق حضور دارد ولی آنجا که زبان با گردش منظم خود جمله‌های منطقی می‌سازد عقل حاضر است.
بنابراین همانطور که استدلالات منطقی و کوبنده می‌تواند همبستگی گوینده را با اهداف رهبران مکتب آشکار سازد قطره اشک نیز می‌تواند اعلان جنگ عاطفی بر ضد دشمنان مکتب محسوب گردد.
از این رو گریه حضرت زینب علیهاالسلام بر اهل بیت علیهم السّلام گریه عاطفی و گریه پیام‌آور و یک نوع نهی از منکر و شعار شورانگیز و سوزاننده و رسواگر طاغوتیان و ستمگران بود.
بر همین اساس است که پیامبر اکرم و امامان علیهم السّلام کسی را که آمادگی گریه کردن ندارد به تباکی (خود را به شکل گریه درآوردن) دعوت کرده‌اند تا یاد حسین در همه قرون و اعصار در خاطره‌ها زنده بماند.

در اجر و ثواب گریه بر امام حسین علیه السّلام

اجر و مزد گریه برای آن حضرت بسیار عظیم و بزرگ است و خداوند خود ضامن آن می‌باشد.
گریه برای آن حضرت سختی‌های زمان احتضار را از بین می‌برد زیرا امام صادق علیه السّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیه السّلام) را یاد می‌کنی؟
عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه می‌کنم.
حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملک الموت وصیت تو را می‌کنند که سبب روشنی چشم تو باشد.
همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (علیه السّلام) سبب می‌شود که ملک الموت بر تو مهربان‌تر از مادر گردد.
گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را می‌دهند.
اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند.(1)
گریه کننده بر امام حسین علیه السّلام در بهشت با ایشان و هم درجه ایشان خواهد بود.(2)
شیخ جلیل جعفر بن قولویه در کامل از ابن خارجه روایت کرده است:
روزی در خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم و امام حسین علیه السّلام را یاد کرده و از او نام بردیم. حضرت صادق علیه السّلام بسیار گریستند و ما نیز به تبع ایشان گریستیم. پس حضرت صادق علیه‌السّلام فرمودند که امام حسین علیه السّلام می‌فرمود من کشته گریه و زاری (اشکم) هستم نام من در نزد هیچ مؤمنی برده نمی‌شود مگر آن که محزون و گریان می‌شود.
در روایت آمده است هیچ روزی نبود که اسم امام حسین علیه السّلام در نزد امام صادق علیه السّلام برده شود و آن امام در آن روز تبسمی بر لب بیاورند. آن حضرت در تمام روز گریان و محزون بودند و می‌فرمودند: امام حسین علیه السّلام سبب گریه هر مؤمن است.
شیخ طوسی و شیخ مفید از ابان بن تغلب روایت کرده‌اند که حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: نَفَس کسی که برای مظلومیت ما محزون است تسبیح است و اندوه و ماتم او عبادت خدا و پوشیدن اسرار ما از بیگانگان جهاد در راه خداست .(3)
شیخ کشی(ره) از زید شحام روایت کرده است که: من با جماعتی از کوفیان در خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم، جعفر بن عفان وارد شد . حضرت او را اکرام کردند و نزدیک خود نشاندند و فرمودند یا جعفر!
جعفر عرض کرد: جانم، خدا مرا فدای تو کند.
حضرت فرمودند: به من گفته‌اند تو در مرثیه و عزای حسین (علیه السّلام) شعر می‌گوئی.
جعفر عرض کرد: بله، فدای تو شوم.
حضرت فرمودند: پس بخوان.
جعفر شروع به خواندن مرثیه نمود، حضرت امام صادق علیه السّلام و حاضرین مجلس گریستند.
حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد.
پس از آن حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: به خدا سوگند، که ملائکه مقرب در اینجا حاضر شدند و مرثیه تو را که در مصائب حسین (علیه السّلام) خواندی شنیدند و بیشتر از ما گریستند و حق تعالی در همین ساعت بهشت را با تمام نعمت‌های آن برای تو واجب گردانید و گناهان تو را آمرزید.
پس امام فرمودند: ای جعفر می‌خواهی که زیادتر بگویم؟
جعفر عرض کرد: بله، ای سید من.
حضرت فرمود: هر که در مرثیه حسین (علیه السّلام) شعری بگوید و بگرید و بگریاند، حق تعالی او را بیامرزد و بهشت را برای او واجب می‌گرداند. (4)
شیخ صدوق (ره) در امالی از ابراهیم بن ابی المحمود روایت کرده که امام رضا علیه السّلام فرمودند: ماه محرم ماهی بود که اهالی جاهلیت، جنگ و قتال را در آن ماه حرام می‌دانستند، ولی این امت جفاکار خون‌های ما را در آن ماه حلال دانستند و حرمت ما را هتک کرده و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسیر کردند. آتش در خیمه‌های ما افروخته و اموال ما را غارت کردند. حرمت حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) را در حق ما رعایت نکردند.
همانا مصیبت شهادت حسین (علیه السّلام) دیده‌های ما را مجروح گردانید و اشک ما را جاری کرده . عزیز ما را ذلیل گردانیده است و زمین کربلا مورث کرب و بلاء ما گردید.
پس باید بر حسین بگریند، همانا گریه بر آن حضرت گناهان بزرگ را فرو می‌ریزد.
سپس حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: پدرم چون ماه محرم داخل می‌شد کسی آن حضرت را خندان نمی‌دید. و اندوه و حزن پیوسته بر او غالب می‌شد تا روز عاشورا. آن روز، روز مصیبت و حزن و گریه او بود و می‌فرمود: امروز روزی است که حسین (علیه السّلام) شهید شده است.
و همچنین شیخ صدوق از آن حضرت روایت کرده: هر که روز عاشورا روز مصیبت و اندوه گریه او باشد حق تعالی روز قیامت را برای او روز شادی و سرور گرداند و دیده‌گانش در بهشت به نور ما روشن شود. (5)
از ریان بن شبیب روایت شده است که گفته روز اول محرم به خدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم حضرت فرمودند: ... ای پسر شبیب اگر بر حسین (علیه السّلام) گریه کنی و آب دیده‌گان تو بر روی تو جاری شود حق تعالی جمیع گناهان صغیره و کبیره تو را می‌آمرزد خواه اندک باشد و خواه بسیار.
ای پسر شبیب: اگر می‌خواهی خدا را ملاقات کنی در حالی که هیچ گناهی نداشته باشی حسین (علیه السّلام) را زیارت کن.
ای پسر شبیب اگر می‌خواهی که در غرفه‌ای از بهشت با رسول خدا و ائمه طاهرین محشور شوی قاتلان حسین (علیه السّلام) را لعنت کن.
ای پسر شبیب اگر بخواهی مانند شهدای کربلا باشی و ثواب آنها را داشته باشی هر گاه مصیبت آن حضرت را یاد کردی بگو: یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزًا عَظیماً؛ ای کاش من با ایشان بودم و رستگاری عظیمی می‌یافتم.
ای پسر شبیب اگر می‌خواهی در درجات عالیه بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما اندوهناک باش و در شادی ما شاد. بر تو باد ولایت و محبت ما که اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد حق تعالی او را در قیامت با آن محشور می‌گرداند. (6)
ابن قولیه با سند معتبر روایت کرده از ابی هارون مکنوف که گفت: به خدمت حضرت صادق علیه السّلام مشرف شدم آن حضرت فرمودند. که برای من مرثیه حسین (علیه السّلام) بخوان. من نیز شروع کردم به خواندن.
امام فرمود: به این صورت نخوان به همان سبک و سیاقی که نزد خودتان متعارف است و نزد قبر حسین (علیه السّلام) می‌خوانید بخوان. پس من خواندم.
حضرت گریستند و من ساکت شدم.
فرمود: بخوان، من خواندم تا آن اشعار تمام شد.
حضرت فرمود: باز هم برای من مرثیه بخوان، من شروع کردم به خواندن این اشعار: یا مَریَمُ قومُی فَاندُبی مَولاکِ وَ عَلیَ الحُسَین فَاسعَدی بِبُکاکِ
پس حضرت بگریست و زن‌ها هم گریستند و شیون نمودند و هنگامی که از گریه آرام شدند فرمودند: ای اباهارون هر کس برای حسین (علیه السّلام) مرثیه بخواند و یک نفر را بگریاند بهشت بر او واجب می‌شود. و سپس فرمودند: هر کس امام حسین علیه السّلام را یاد کند و بر او گریه کند بهشت بر او واجب می‌شود. (7)
به سند معتبر از عبدالله بن بکر روایت کرده‌اند که گفت: روزی از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم که یابن رسول الله اگر قبر حضرت امام حسین علیه‌السّلام را بشکافند آیا در قبر آن حضرت چیزی خواهند دید؟
حضرت فرمود: ای پسر بکر چه بسیار عظیم است سؤال تو به درستی که حسین بن علی علیهماالسّلام با پدر و مادر و برادر خود در منزل رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌باشند و با آن حضرت روزی خورده و شادمانی می‌کنند.
گاهی بر جانب راست عرش آویخته و می‌گوید پروردگارا وفا کن به عهدی که با من بسته‌ای و نظر می‌کند بر زیارت کنندگان خود، ایشان را با نام‌هایشان و نام پدرانشان می‌شناسند. و نظر می‌کنند به سوی آنهائی که بر او گریه می‌کنند و برایشان طلب آمرزش کرده و از پدرانشان می‌خواهند که برای آنها استغفار کنند و می‌گویند:
ای گریه کننده بر من اگر بدانی خدا چه جیزی برای تو مهیا کرده از ثواب‌ها، هر آینه شادی تو زیادتر از اندوه تو خواهد شد.
آن بزرگوار از حق تعالی درخواست می‌کند که هر گناه و خطا که گریه کننده بر او کرده است بیامرزد. (8)

ارزش قطره اشک برای امام حسین علیه السلام

قطره‌ای از آن اگر در جنهم بیفتد آتش و حرارت آن را خاموش می‌کند.
ملائکه خود آن اش‌کها را گرفته و در شیشه‌ای ضبط می‌کنند. (9)
برای هر عملی ثواب محدودی است جز ثواب آن اشک که اجر آن محدودیتی و یا اتمامی ندارد.
چشم گریان در عزای امام حسین علیه السّلام و ارزش آن
اگر اشک بر امام حسین علیه السّلام دارای این همه اعتبارست یقینا چشمی که در عزای او گریان باشد نیز خواص و ویژگی‌های مربوط به خود را دارد.

خواص چشم گریان در عزای امام حسین علیه السلام

آن چشم در نزد خداوند از تمام چشم‌ها محبوب‌تر است.(10)
همه چشم‌ها در روز قیامت گریانند مگر چشمی که بر امام حسین علیه السّلام گریه کرده باشد. (11)
آن چشم روشن شود به نور کوثر و نظر به آن. (12)
آن چشم را ملائکه تبرّک می‌کنند و اشک را خود از آن پاک می‌کنند.(13)

خواص گریه برای امام حسین علیه السلام

هر کسی که تا به حال خداوند این مرحمت را در حق او نموده باشد و توانسته باشد قطره اشکی در عزای آن حضرت از دیدگان جاری سازد به خوبی آثار و برکات نورانی و حالات معنوی وصف ناشدنی آن را در یافته اما گریه برای آن حضرت خواصی مربوط به خود را دارد که ما اجمالاً بعضی از آن را ذکر می‌کنیم: صله حضرت محمد صلی الله علیه و آله است. (14)
مساعدت و یاری حضرت زهرا سلام الله علیها است زیرا آن مکرمه هر روز در عزای فرزندنش می‌گرید. (15)
اداء حق پیامبر صلی الله علیه و آله، خدا و ائمه هدی علیهم السّلام است. (16)
گریه برای آن حضرت تأسی به انبیاء، ملائکه و عبادالصالحین خداوند است.
اداء مزد رسالت پیامبر است زیرا در قرآن آمده که مزد رسالت پیامبر مودّت ذی القربی (دوستی با خاندان رسول خدا) است. ترک آن جفا به آن حضرت است. (17)
تسلی دهنده دل از جمیع گریه‌ها و اندوه‌ها است. (18)

خواص مجالس ذکر مصائب امام حسین علیه السّلام

کسانی که در مجالس ذکر او شرکت می‌کنند به خوبی حال و هوای آنجا را درک کرده و ارتباط معنوی عمیقی با حضرتش برقرار می‌سازند، اما بر طبق احادیث و روایات متعدد مجالس آن حضرت دارای ویژگی‌هایی است:
1- هر کس بنشیند در مجالسی که در آن به امر ائمه علیهم السّلام پرداخته شده و ذکر مصائب آنان است دل او نمی‌میرد در آن روزی که دل‌ها می‌میرند. (19)
2- اینگونه مجالس محبوب خدا، رسول او و ائمه علیهم السلام می‌باشد.(20)
3- نَفَس فرد عزادار در آن مجلس تسبیح خداوند است.(21)
4- این مجالس محل نَظَر حضرت امام حسین علیه السّلام است. زیرا آن جناب در عرش است و از آنجا به سوی سرزمین کربلا و زوّار و گریه‌کنندگان خود نظاره می‌کنند. (22)
5- ملائکه مقرب خداوند درآن مجلسی حاضر می شوند.
6- مجلس عزای امام حسین علیه السّلام هر جا بر پا شود آنجا قبه و بارگاه اوست .
7- معراج گریه‌کنندگان است زیرا که محل نزول صلوات و رحمت الهی و غفران ذنوب و ... است.
8- این مجالس از دیگر مجالس اشرف و افضل است.(23)
پی‌نوشت‌ها:
1- بحارالانوار، ج44، ص289 و کامل الزیارات باب32، ص101
2- بحارالانوار /278/44/ امالی صدوق مجلسی 17/ ص68
3- منتهی الآمال ، ج 1، ص 538
4- منتهی الآمال ، ج 1، ص 539
5- منتهی الآمال ، ج 1، ص 540
6- منتهی الآمال ، ج 1، ص 541
7- منتهی الآمال ، ج 1، ص 542
8- منتهی الآمال ، ج 1، ص 543
9- منتخب طریحی/140/2
10- بحارالانوار /207/45، کامل الزیات باب26 ص81
11- بحارالانوار /293/44، عوالم /534/17
12- بحارالانوار /290/44، کامل الزیارات باب 32 ص102
13- بحارالانوار /305/44، تفسیر امام حسن عسگری (علیه السّلام) ص369
14- بحارالانوار /207/45، کامل الزیارات باب 26 ص81
15- بحارالانوار /209/208/45، کامل الزیارات باب ص82
16- بحارالانوار /207/45، کامل الزیارات باب 26 ص81
17- بحارالانوار ، ج 45، ص 205 وکامل الزیارات ، باب 26، ص 79
18- ترجمه خصائص الحسینیه ، ص 257
19- بحارالانوار /278/44، امالی صدوق مجلسی 17 ص68
20- بحارالانوار /282/42، قرب الاسناد ص) 18
21- بحارالانوار /278/44، امالی صدوق ، مجلس 17، ص 68
22- بحارالانوار /292/44، کامل الزیارات باب 32ص103
23- ترجمه خصائص الحسینیه ، ص 256


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/19ساعت  7:10 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

***

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

***

امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیاتشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام روا داشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند. دراین نوشته به طور خلاصه بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.

نام، لقب و کنیه امام:
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان رضا به معنای خشنودی می‌باشد. امام محمدتقی علیه‌السلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را این گونه نقل می‌فرمایند : خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند.

یکی از القاب مشهور حضرت، عالم آل محمد است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و از همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد، دلیل کوچکی براین سخن است که قسمتی از این مناظرات در بخش جنبه علمی امام آمده است. این توانایی و برتری امام در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد. با تأمل در سخنان امام در این مناظرات کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان نجمه نام داشت.

تولد امام:
حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعده‌الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که : هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر لااله‌الاالله را از شکم خود می‌شنیدم؛ اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی به گوش نمی رسید. هنگامی که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.

نظیر این واقعه هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است. از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.

زندگی امام در مدینه:
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند. تا قبل از این سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود، اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفت و گویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند: همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه های شهر مدینه عبورمی کردم، عزیزتراز من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم، مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش به من می نگریستند.

امامت حضرت رضا (علیه السلام ):
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) می‌گوید: ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود : آیا می‌دانید من کیستم ؟ گفتم: تو آقا و بزرگ ما هستی. فرمود : نام و لقب من را بگوئید. گفتم : شما موسی بن جعفر بن محمد هستید. فرمود : این که با من است کیست ؟ گفتم :علی بن موسی بن جعفر. فرمود : پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد. در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبی ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد.

اوضاع سیاسی:
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت از توجه به امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام، دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او رابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید. وی توانست با سرکوب شورشیان، فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری سازد. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد.

اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد، علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستندو این بر اثر ستم‌ها وناروائیها وانواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند.

از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل‌بن‌سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌ گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است.

زیرا اگر بپذیرد ناگزیر بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد، ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیان مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم توسط عباسیان انجام می گرفت، دلیل و توجیه خود را ازدست می داد و با استقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی او می توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب نماید. همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر، شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.

سفر به سوی خراسان:
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بود که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.

ولایت عهدی:
باری، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند، صحبت کرد و گفت : همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی‌بن‌موسی‌رضا (علیه السلام ) ندیدم. پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم. حضرت فرمودند: اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی؟

مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند :‌ هرگز قبول نخواهم کرد. وقتی مأمون مأیوس شد گفت: پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید. این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند : از پدرانم شنیدم من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد. اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد.

لذا حضرت فرمودند : اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم. مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا ! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.

جنبه علمی امام:
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید، می خواست تا این قداست واعتبار را خدشه دارسازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد، تشکیل جلسات مناظره‌ بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیرسوال ببرند. که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

برای یکی از این مناظرات مأمون، فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صائبین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید.

صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند : آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود. او گفت : بلی فدایت شوم. امام فرمودند : وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین به زبان ایشان و بر آتش‌پرستان به زبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند. آن وقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد، ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : دوست دارم با ایشان مناظره کنید. حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سوال کند. عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سوالات خود از امام شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود، می گوید: آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود. هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم. او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم. مامون گفت: آری، ای پسرضحاک ! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است.

شهادت امام:
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی‌که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا ( علیه السلام ) به شهادت رسیدند .


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/19ساعت  7:3 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

کل زندگی نامه ی امام حسین از تولد تا شهادت و اهداف قیام ایشان  

www.balagh.net/persian/pro_ahl/02/05/index.htm

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/19ساعت  5:30 عصر  توسط ولی اله گوهری 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معنای نام مبارک زهراء س چیست؟
علت بلند شدن و برخاستن در هنگام شنیدن نام امام زمان (عج)
معنای نام « فاطمه » چیست ؟
نشانه های آخر الزمان (نزدیکی فرج امام زمان عج )
[عناوین آرشیوشده]